به نام خدا
دوش دیدم که مهمانها در میخانه زدند
زنگ و در و کلون همه با هم زدند
سرنشینان رنو، پراید و پژو
بر سر من برج نشین داد و هوار زدند
خاله جان بار مهمان نتوانست کشید
قرعه فال به نام من بیچاره زدند
جنگ هفتاد دو مهمان همه را عذر بنه
چون نداشتند شام در خانه ما زدند
شگر ایزد که فردا هم وقت کار بود
ورنه تا صبح همه با هم بشکن می زدند
آتش آن نیست که از شعله آن خندد شمع
آتش آن است که بر بخت من بیچاره زدند
کس چو صاحبخانه نرفت امشب در اندیشه فردا
تا که سر خوانش همه خانه اش آتش زدند
شاعر: بنده حقیر
کلمات کلیدی: