به نام خدا
یک شعر از احمد شاملو
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشدروزگار غریبی است نازنینو عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کردروزگار غریبی است نازنینو در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارندبه اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشدروزگار غریبی است نازنیننور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرداحمد شاملو
جواب این شعر از بندهروزگار غریبی است نازنینعشق را فریاد باید زدشوق را فریاد باید زدروز وصال ، آمدن یار را فریاد باید زددر سرمای شبهای تاردمیدن سحر را فریاد باید زدآنکه بر در می کوبد شباهنگامشاید نور باشدکه به روشنی دل ما می آیدنور نهان کردنی نیستنور را فریادباید زدپروانه اگر سوخت در شمعروشنی شمع در شبهای تار را فریاد باید زددر پس قهقهه مستانه ابلیسچیرگی خدا را فریاد باید زددر پشت میله های زندان عدموجود وجود را فریاد باید زددر حجاب ظلمانی جهلاندیشه را فریاد باید زد
کلمات کلیدی: