به نام خدا
سال اول دانشگاه
هنوز کلاس شروع نشده در حیاط کوچک دانشگاه قدم می زنم و به اطراف نگاه می کنم، به بوفه ی کوچک دانشگاه، که چند دختر و پسر اطراف آن جمع شده و هر کسی چیزی می خرد. یکی از فروشنده چای می خواهد، دو دختر منتظر آماده شدن ساندویچشان هستند. دختری دیگر هم با عجله چند چیپس و پفک برداشته و پولش را به فروشنده می دهد. حیاط دانشگاه کوچک است البته خود دانشگاه هم کوچک است. دانشگاه که چه عرض کنم هنوز تابلوی مدرسه ی دخترانه آن بر بام دانشگاه است. نمی دانم چند سال است که این ساختمان جزء یکی ساختمانهای دانشگا آزاد شمال تهران شده است. نیمکتهای کنار حیاط هم همگی پراست و جای خالی ندارد. در بخش خواهران هم عده ای دختر و پسر کنار یکی از بوردها در حال دیدن نمرات ترم قبل هستند که هنوز برخی بر روی آن قرار دارد. البته مدتی از شروع ترم می گذرد شاید هم در حال فضولی در مورد نمرات بقیه هستند به خصوص دختران به دنبال نمرات پسرها و پسرها هم در حال یافتن دختران درسخوان کلاس هستند. به طرف کتابخانه می روم، هر چند کتابخانه هم بزرگ نیست ولی به این امید که بر حسب اتفاق یک صندلی گیرم بیاید. در را باز می کنم چند میز و صندلی وجود دارد که توسط دخترها و پسرها اشغال شده است. البته دخترها بیشتر هستند. در دانشگاه ما تعداد دختران چند برابر پسرها می شود به طوری که برخی دوستان به شوخی می گویند سهم هر پسر چهار دختر می باشد. از کتابخانه هم منصرف می شوم و به سمت نمازخانه در کنار بوفه می روم. به ساعتم نگاهی می اندازم تا شروع کلاس نیم ساعتی وقت دارم. کلاس بعدی هم شیمی است و استاد هم کمی سختگیر. در نمازخانه را باز می کنم. آنجا هم چند نفری نشسته اند.ولی باز جایی پیدا می شود که بنشینم. آشنایی نمی بینم، می روم و در گوشه ای از فضای کوچک نمازخانه را اشغال می کنم.
جزوه هایم را از کیفم در می آورم. کمی با آنها ور می روم ولی افکاری که چندی است ذهنم را مشغول کرده اجازه تمرکز بر جزوه ها را نمی دهد. چند روزی است که به موقعیتم فکر می کنم. به دوران تحصیل در دانشگاه، که آرزوی خودم و بسیاری از جوانان مثل من است. اکنون در دانشگاه در حال ادامه تحصیل هستم. این آرزوی بزرگی است که اکنون تحقق یافته است. هر چند هنگامی که نام خود را در روزنامه دیدم، از قبولی خود ناراحت شدم ، چون اصلا دوست نداشتم در دانشگاه آزاد تحصیلاتم را ادامه دهم؛ ولی اکنون ناراضی نیستم. بالاخره در یک دانشگاه در حال تحصیلم هر چند دانشگاه هاروارد یا آکسفورد نیست و حتی دانشگاه تهران و شریف هم نیست، ولی دانشگاه است و هر چند رشته ام نجوم یا فیزیک نیست ولی زیست شناسی است که نسبت به آن هم علاقه دارم. اکنون خود را در یک محیط کاملا علمی می بینم ، محیطی که می توانم در آن به تحصیل علم بپردازم و به افقهای دوردست علمی فکر کنم. از خود می پرسم دیگر چه می خواهی؟ مگر هدف و آرزوی تو همین نبود؟ تحصیل در یک محیط علمی دانشگاهی! اکنون تو دانشجو هستی. بله دانشجو! از این بیشتر چه می خواهی ؟ غیر از علم چه چیز دیگری تو را ارضا می کند؟ چه دانشگاه آزاد و چه دانشگاه تهران در هر دو همین دروس را که می خوان یتدریس می کنند. گرچه بالاخره دانشگه آزادی هستی با دهها انگ و ... مخصوص خود. مانند اینکه دانشگاه آزدی ها پول می دهند و مدرک می گیرند. آنها بی سواد هستند و ...
ولی با همه ی اینها ، همینکه در یک محیط علمی هستم و به فراگیری علم مشغولم مرا راضی می کند و فرقی هم نمی کند آزاد باشد یا هاروارد.
با این تفکرات بود که وقت گذشت و زمان کلاس وقت چندانی نمانده ، با شادی خاصی که حاصل این تفکرات بود سر کلاس حاضر شدم.
کلمات کلیدی: